لینک های روزانه
    آمار بازدید
    بازدیدکنندگان تا کنون : ۱۴۳٫۹۵۱ نفر
    بازدیدکنندگان امروز : ۰ نفر
    تعداد یادداشت ها : ۳۰
    بازدید از این یادداشت : ۴٫۰۴۸

    پر بازدیدترین یادداشت ها :
    عرفات العاشقین و عرصات العارفین تألیف تقی الدین محمد اوحدی حسینی دقاقی بلیانی اصفهانی (۹۷۳ ـ زنده در ۱۰۳۶) از تذکره های قرن یازدهم هجری است که تا کنون چاپ نشده است. این تذکره مشتمل بر شرح حال و منتخب اشعارِ سه هزار و سیصد شاعر است که تیمناً به نام ابوالشعرا رودکی آغاز شده و سپس به ترتیب الفبا از شیخ ابوالحسن خرقانی شروع و به میرزا یوسفخان رضوی مشهدی ختم می شود. در مورد چند و چون این تذکره: سبب تألیف، روش نگارش، ارزش اعتبار عرفات و تألیفات دیگر بلیانی و نمونه اشعار او رجوع شود به تاریخ تذکره های فارسی، از احمد گلچین معانی (ج۲، ص۳ـ۲۱).

    دوست پژوهشگر ما جناب آقای محسن ناجی نصرآبادی بر اساس سه نسخه خطی مشغول تصحیح این تذکره هستند. ایشان به خواهش بنده شرح حال شیخ بهائی (علیه الرحمة) را از این تذکره در اختیار گذاشتند که ذیلا ملاحظه می کنید.



    محسن صادقی

    ۲۶/۱۰/۸۷





    شیخ بهاءالدّین محمد العاملی

    عرفه شیخ المحقّقین، مرشد المدقّقین، کاشف رموز یقینی، مجتهد علوم دینی، جمشید مسند بی نیازی، خورشید فلک سرفرازی، افضل زمان، اعلم دوران، صدرنشینِ مجلس کاملی، عالمی در غایت عالمی، شیخ بهاءالدین محمد العاملی ـ سلّمه الله تعالی. آن شیخ بزرگوار عالیمقدار، رهنمای جادّه یقین، حلّال مشکلات دینی و دنیی است. امروز از جمله امجاد اکابر علمای زمان و از سروران فحولِ فضلای دوران، جامع و مجامع دین و دولت، بانی مبانی فقه و حکمت است. در جمیع فنون هنر و کمال چون مردم یک فن از غایت دانش[۱] در کمال است، لهذا در در دیده مردم همچو مردم دیده در عین عزّت و جلال است. بحر طبیعت آن یکدانه در غایت تبحّر و گوهرش از ننگ زخارف در نهایت تنفّر است. غوامض علوم غریبه عجیبه علی وجه احسن و طریق ایمن بر او هویدا و پیدا و معین و مبرهن است. اسرار اطوار خفیه صفیه معارف کمال بر طریق اصحّ و نحو اتم بر او ظاهر و باهر.

    دیگران را در زمان او دعوی اجتهادی که نمی رسید بدون اذعان وی می کردند و او با آنکه از سر حدّ اجتهاد نیز درگذشته بود بالکلّیه ازین دعوی این معنی را به تقریب نفی عدمِ عدالت هضماً لنفسه و کسر لشأنه به هیچ وجه نفرمودند. در بدایت حال مدّتها به لباس تجرد بر آمده، سیاحت وافی شافی نمود، نقطه وار سیّار و دوّار گردیده، از هر خرمنی خوشه ای و از هر خوشه ای توشه ای برداشت و به شرف زیارت بیت الله الحرام مشرّف گردید، پس مراجعت فرموده در ایران به مسند افادت و افاضت کما هی قیام نمود.

    حالات و کمالات او بسیار و بی شمارست و از شرح و بسط مستغنی، از جمله وقتی که پادشاه ظلّ الله عباس شاه بعد از فتح تبریز بر سر ایروان تاخت، مدتی آن بلده را محاصره کرده بودند، اتفاقا بعد از ایامی که شیخ به اردوی معلّی وارد شدند، فجأتاً فتح ایروان واقع شد، و از جمله لطایف عینی و اتفاقات حسنه یکی آنکه تاریخ فتح ایروان لفظ شیخ بهاءالدین است، کأنّ آن طلسم به اسم سامی و نام گرامی ایشان بسته بود.

    تصنیفات و تألیفات علمی شیخ بسیار است و مرتکب شعر عربی و فارسی نیز بسیار شده اند. در فارسی مثنوی موسوم به نان و حلوا[۲] را چنان شیرین و با مزه ساخته و پرداخته که نعیم خوان جنّت در جنب آن بی حلاوت و تفه است و انتخاب آن مثنوی مرقوم می شود. دیگر مجموعه شیخ که موسوم به کشکول شده حاوی است و محتوی بر جمیع علوم و رسوم و آن نسخه ای است که جام جمشیدی و مرآت سکندری از رشک آن تیره و خیره مانده است. نکات غریبه و فقرات نفیسه در آن بسیار مجتمع است. این ضعیف به ملازمت شیخ بسیار در رسیده ام و استفاده نموده، چه در قزوین و چه در صفاهان.

    مولد وی جبل عامل است، لهذا به دو نسبت معنی به عاملی علم شده و از علما هیچکس به جامعیّت فضیلت و کمال او از عرب بلکه از عجم نیز برنخاسته. امروز در وادی تصوّف چون جنید و بایزید، در شرعیات چون جمال الدین و شیخ مفید، در حکمیات بوعلی و فارابی[۳] است، در غریبه محمد زکریا و میر غیاث الدین منصور، در عربیّت که ذاتی اوست خود چه احتیاج به شرح، و وی اکثر اوقات در صفاهان رحل اقامت افکنده و کما هی در اردوی آن پادشاه می بود. او راست:



    ـ تا از ره و رسم عقل بیرون نشوی /یک ذرّه از آنچه هستی افزون نشوی

    یک ذرّه ز روی لیلیت بنمایم /عاقل باشم اگر تو مجنون نشوی

    ـ تا منزل آدمی سرای دنیاست / کارش همه جرم و کار حق لطف و عطاست

    خوش باش که آن جهان حسن خواهد بود / سالی که نکوست از بهارش پیداست

    ـ با هر که شدم گرم به مهر آمد سست / بگذاشت مرا و عهد نگذاشت درست

    در آب و هوای دهر سبحان الله / هر چند که دوست کاشتم دشمن رست

    ـ بهایی گر چه می آید زکعبه / همان دردی کش و زنّار بند است

    ـ آهنگ حجاز می نمودم من زار / کآمد سحری بگوش دل این گفتار

    یارب به چه روی جانب کعبه رود / رندی که ازو کلیسیا دارد عار

    ـ از بس که زدم شیشه تقوا بر سنگ / و ز بس که به معصیت فرو بردم چنگ

    اهل اسلام از مسلمانی من /صد ننگ کشیدند ز کفار فرنگ

    ـ جان را چه کنم تحفه ات ای لاله عذار/تا آنکه شوم ز وصل تو بر خوردار

    گویی که بهایی این فضولی بگذار/جان خود زمن است، غیر جان تحفه بیار

    ـ گر دل دهدی کز تو شکایت کنمی/ دانی که شکایت به چه غایت کنمی؟

    گر پرده دری نباشد اندر حق تو/ آنها که تو کرده ای روایت کنمی

    ـ از سبحه من پیر مغان رفت از هوش / وز ناله من فتاد در شهر خروش

    آن پیر که خرقه داد و زنّار خرید / تسبیح ز من گرفت در میکده دوش

    ـ پیوسته بود ملایک علّیین /پروانه روضه رضا قبله دین

    مقراض به احتیاط زن ای خادم/ ترسم ببری شهپر جبریل امین!

    ـ تا سرو قبا پوش ترا دیده ام امروز/ در پیرهن از ذوق نگنجیده ام امروز

    هشیاریم افتاد به فردای قیامت/ زان باده که از دست تو نوشیده ام امروز

    صد خنده زند بر حلل قیصر و دارا/آن ژنده پشمینه که پوشیده ام امروز

    افسوس که برهم زده خواهد شد از آن روی / شیخانه بساطی که فرو چیده ام امروز

    بر باد دهد توبه صد ههچو بهایی/ آن طرّه طّرار که من دیده ام امروز

    ـ با دل گفتم ز عالم کون و فساد/ تا چند خورم غم تنم، از پا افتاد

    دل گفت تو نزدیک به مرگی چه غم است[۴] / بیچاره کسی که این دم از مادر زاد

    ـ در میکده دوش زاهدی دیدم مست/ تسبیح به گردن و صُراحی در دست

    تا چند درین میکده ای گفتم، گفت/ از میکده هم به سوی حق راهی هست

    ـ اگر نالد کسی نالد که یاری در سفر دارد / تو باری از چه می نالی که یاری در نظر داری



    و این ابیات انتخابِ کتاب نان و حلوای اوست که بر زون مثنوی مولوی گفته اند:

    علم رسمی سر به سر قیل است و قال/ نه ازو کیفیّتی حاصل، نه حال

    طبع را افسردگی بخشد مدام/ مولوی باور ندارد این کلام

    علم نبود غیر علم عاشقی/ ما بقی تلبیس ابلیس شقی

    سینه ای خالی ز مهرِ گلرخان/ کهنه انبانی بود پر استخوان

    دل که فارغ شد ز عشق آن نگار/ سنگ استنجای شیطانش شمار

    وین علوم و این خیالات و صور/فضله شیطان بود بر آن حجر

    شرم بادت زانکه داری ای دغل/ سنگ استنجای شیطان در بغل

    لوح دل، از فضله شیطان بشوی/ای مدرس! درس عشقی هم بگوی

    چند چند از حکمت یونانیان؟/حکمت ایمانیان را هم بدان

    دل منوّر کن به[۵] انوار جلی/ چند باشی کاسه لیسِ بوعلی؟

    با دف و نی دوش آن مرد عرب/وه چه خوش می گفت از روی طرب

    ایّها القومُ الذی فی المدرسه/کُلّما حصّلتُموه وسوسه[۶]

    فِکرکُم أن کان فی غیر الحَبیب/ما لکم فی النَّشأةِ الاُخری نصیب[۷]

    ساقیا یک جرعه از جام قدم/ بر بهائی ریز از روی کرم

    تا کند شق پرده پندار را/ هم به چشم یار بیند یار را

    هر که را توفیق حق باشد دلیل/ عزلتی بگزید و رست از قال و قیل

    چون شب قدر از همه مستور شد/لا جرم از پای تا سر نور شد

    اسم اعظم چونکه کس نشناسدش/سروری بر کلّ اسما باشدش

    تا تو نیز از خلق پنهانی همی/لیلة القدری و اسم اعظمی ...

    عالمی خواهم ازین عالم به در/تا به کام دل کنم خاکی به سر

    تا نسازی بر خود آسایش حرام/ کی توانی زد به راه عشق گام

    غیر ناکامی درین ره گام نیست/ راه عشق است این ره حمام نیست

    رو قناعت پیشه کن در کُنج صبر/ پند خود گیر است از سگ آن پیر گبر

    عابدی در کوی لبنان بُد مقیم/ در بن غاری چو اصحاب الرّقیم

    روی دل از غیر حق برتافته/ گنج عزّت را ز عزلت یافته

    روزها می بود مشغول صیام/ یک ته نان، می رسیدش وقت شام

    نصف آن شامش بُد و نصفی سحور/ وز قناعت داشت در دل صد سرور

    بر همین منوال حالش می گذشت/ نآمدی زان کوه هرگز سوی دشت

    از قضا یک شب نیامد آن رغیف/ شد ز جوع آن پارسا زار و نحیف

    کرد مغرب را ادا آنگه عشا/ دل پر از وسواس در فکر عشا

    بس که بود از بهر قوتش اضطراب/ نه عبادت کرد عابد شب نه خواب

    صبح چون شد زان مقام دلپذیر/ بهر قوتی آمد آن عابد به زیر

    [۸]

    عابد آمد بر در گبر ایستاد/گبر او را یک دو نان جو بداد

    بستد آن نان را و شکر او بگفت/ وز وصول طعمه اش، خاطر شکفت

    کرد آهنگ مکان خود دلیر/ تا کند افطار زان[۹] خبز شعیر

    در سرای گبر بُد گرگین سگی/ مانده از جوع، استخوانی و رگی

    پیش او گر شکل پرگاری کشی/ شکل نان بیند بمیرد از خوشی

    بر زبان گر بگذر لفظ خبر/ خُبز پندارد رود هوشش ز سر

    کلب، در دنبال عابد بو گرفت/ آمدش از پی و رخت او گرفت

    زان دو نان عابد یکی پیشش فکند/ پس روان شد تا نیاید زو گزند

    سگ بخورد آن نان و از پی آمدش/ تا مگر، بار دگر آزاردش

    عابد آن نان دگر، دادش روان/تا که از آزار او یابد امان

    کلب خورد آن نان و از دنبال مرد/ شد روان و روی خود واپس نکرد

    همچو سایه، از پی او می دوید/ عُف عُفی می کرد ورختش[۱۰] می درید

    گفت عابد چون بدید این[۱۱] ماجرا/من سگی چون تو ندیدم بی حیا

    صاحبت غیر از دو نان چیزی نداد / وآن دو را خود بستدی، ای کج نهاد

    دیگرم از پی دویدن بهر چیست؟/ وین همه، رَختم دریدن بهر چیست؟

    سگ به نطق آمد که ای صاحب کمال/ بی حیا من نیستم، چشمی بمال

    هست از وقتی که بودم من[۱۲]صغیر/ مسکنم، ویرانه این گبر پیر

    گوسپندش را شبانی می کنم/ خانه اش را پاسبانی می کنم

    گاه گاهم نیم نانی می دهد/ گاهی مشتی[۱۳] استخوانم می دهد

    گاه غافل گردد از اطعام من/ وز تغاقل تلخ گردد کام من

    هفته هفته بگذرد کاین ناتوان/ نه ز نان یابد نشان، نه ز استخوان

    چونکه بر درگاه او پرورده ام/ رو به درگاه دگر ناورده ام

    هست کارم بر در آن پیر گبر/ گاه شکر نعمت او[۱۴]، گاه صبر

    تا قمار عشق با او باختم/جز در او، من دری نشناختم

    تو که ناید یک شبی نانت به دست/در بنای صبرِ تو آمد شکست

    از در رزّاق رو بر تافتی/بر در گبری روان بشتافتی

    بهر نانی، دوست را بگذاشتی/ کرده ای با دشمن او آشتی

    خود بده انصاف، ای مرد گزین/ بی حیاتر کیست؟ من یا تو، ببین

    مرد عابد زان سخن مدهوش شد / دست خود بر سر زد و بیهوش شد

    ای سگ نفس بهایی یاد گیر/ این طبیعت از سگ آن گبر پیر

    بر تو گر از صبر نگشاید دری/ از سک گرگین گبران کمتری

    رنج، راحت دان چو مطلب شد بزرگ / کرد گله توتیای چشم گرگ







    [۱] م: هنر

    [۲] م: نان حلوا

    [۳] نسخه ها: فاریابی است

    [۴] م: چه عجب

    [۵] م : ز

    [۶] ای کسانی که در مدرسه اند، حاصلتان چیزی جز وسوسه نیست.

    [۷] اگر اندیشه ای به جز دوست داریم، نصیب و بهره ای از آخرت برای شما نیست.

    [۸] خ: این بیت به خط کاتب دیگری در حاشیه آمده است.

    [۹] م: افطار بر

    [۱۰] م: جیبش

    [۱۱] م: آن

    [۱۲] م: من بودم

    [۱۳] م: گاه مشت

    [۱۴] م: آن


    چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۷ ساعت ۱۵:۳۱
    نظرات



    نمایش ایمیل به مخاطبین





    نمایش نظر در سایت